علیعلی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

علی رضانیا

18 ماهه مامان

سلام عشق مامان دوست دارم اندازه ستاره های اسمون پسرک گلم به روایت تصویر این عکس بعد از زدن واکسن ۱۸ ماهگی عسلکم هست الهی من بمیرم برات خیلی اذیت شدی   پسر گل من شال مامان را پوشیده و با حجاب کامل داره چت میکنه   عزیز دل مامان با پسر عمه سروش و هستی جون دایی حمید    الهی مامان فدای غذا خوردنت بشه بابا رامین بغلت کرد لباسات را عوض کنیم   این هم عکس اولین لنگه کفشی که پسرم خودش پوشید امروز عصر مامان نشسته بود و شما کفشاتون را اوردین نشستین و یه لنگه را پوشیدین و گفتین بریم دد   پسرکم اماده پوشیدن کفشهاش برا رفتن به دد ...
19 اسفند 1390

توانایی های تو بی نظیرم در این 19 ماه

سلام .... امروز پسر گل من ۱۹ ماهه شده پسر گلم ورودت به ماه بیستم زندگی را تبریک میگم امروز میخوام برای تو پسر ۱۹ ماهه همه چی تمامم بگم که چه کارها که نمی کنی ...   از تمام کارهایی که توی این۱۹ماه انجام دادی : این روزها خیلی خوب حرف میزنی مامانی کاملاْ متوجه میشه شما چی میکین بابا گفتن ... بابا صدا میزنی و بابایی را برای رفتن سر کار همراهی میکنی و بعضی روزها گریه   مامان گفتن .. دیگه مامانی صدام میکنی خیلی دوست دارم مانند قبل نمیگی ماما  انقدر شیرین شدی که با هرحرفت میخوام بخورمت..! به بابا جون میگی بابا جا به دایی میگی دادا د د گفتن ... که کلمه هر روز صبح که از خواب برمیخیزی هست عزیز دل ...
19 اسفند 1390

درد دل با پسرم

علی عزیزم وقتی دلم به درد میاد تنها تویی که به حرفام گوش میکنی وقتی تمام غمهای عالم در دلم میشینه وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم... وقتی بهترین  عزیزانم با من غریبه می شوند... و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند... وقتی تمام عالم را قفس می بینم... و باید بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم بگذرم.. خوشحالم و به خود میبالم که تو زیباترین هدیه خداوند در کنارم هستی   علی عزیزم مامان فدات بشه از این دنیای سرد و سکوت خیلی خسته شدم و دلم گرفته و دلم فقط به عشق توست که آهنگ زندگی می سراید کاش چشممو باز کنم ببینم 20 سالته و واسه خودت مردی شدی فدای قد و بالات بشم  ولی نه مامانی دوست داره تو از کودکت ...
19 اسفند 1390

یلدا

از خالق تو که بی همتاست و مهربان میخواهم  برایت زمستانی خوب ...شیرین ...شاد ...پر عشق...پرنشاط ...سلامت  و لبریز از خاطرات  خوش بنویسد ... و شکــــر خدای را که  هنوز این سنت دیرینه پا برجاست ... که جشن بگیریم  شبی به بلندای یلدا را . پسر گلم یلدات مبارک ...
19 اسفند 1390

19 ماهه من

پسرم دیگه این روزا واسمون کلی حرف میزنی تقریبا اکثر کلمه ها رو میتونه تلفظ کنی نه تنها میتونی تلفظ کنه بلکه کاربرد همه رو هم بلدی هر کاری ازت بخوام انجام میدی وقتی من بهت میگم نفس مامانی تو هستی با من تکرار میکنی میگی تبس میای میبوسیم با اون چشمای زیبات نگاهم میکنی تو این لحظه از خوشحالی نمیدونم باید چکار کنم فقط تا میتونم میبوسمت با هم دیگه میشینیم فیلمها و عکسهای  قبلت رو نگاه میکنیم با نگاه کردن به فیلمها یه حس عجیب غریب میاد سراغم  این من بودم که این همه لحظه های خوب با این آدم کوچولو داشتم ؟ با اینکه اینقدر کوچیکه ولی تو زندگیه من به اندازه ی تموم دنیا اهمیت داره ممنونم  که تونستی کلی تجربیات تازه و تکرار نشدنی بهم بدی پسرم به...
19 اسفند 1390

این پسر شیرین 20 ماهه...

پسرک گلم عریر دل کودک دلبندم ۲۰ ماهگیت مبارک پسرم خیلی شیرینه در عین حال خیلی با نمکه خیلی دوست داشتنی خیلی عسلی خیلی جیگری خیلی ماهی ستاره ا ی خورشیدی زمینی آسمونی  ...... نمیدونم دیگه خلاصه آخرشی... همه ی اینا رو مامانی بهت میگه علی حسابی شیطون شده... خیلی کارای جدید یاد گرفته عاشق ماشینه عاشق اینه که بشینه پشت فرمون و با هر چی که اون جلو هست ور بره ... از لاستیک خوشش میاد از اینکه ماشین چرخ داره و چرخاش میچرخن خیلی خوشش میاد اصولا از هر چیزی که میچرخه خیلی خوشش میاد از هواکش... وای هواکش رو که نگو عاشقش روزی بیست بار مامانی باید هواکش حمام  رو برای علی روشن و خاموش کنه از سرسره بازی خیلی خوشش میاد و از روی هر چیزی که بشه ازش س...
19 اسفند 1390

علی شیرین تر از جانم

  سلام علی شیرین تر از جانم..... عزیز دل مادر ....دوست داشتنی من...عشق من.....عاشقتم به خدا.... تمام شیطنتهایت  فدای یک نگاه و لبخند زیبای تو بوی تنت سرمستم میکند و عطر دل انگیز وجودت مرا از شوق سرشار ... دردونه من! علی نازنینم ۲۱ ماه با عشق کنار هم زندگی کردیم و چقدر خوشحالم که تو رو دارم الان دیگه واسه خودت مرد شدی از شیطنتهای پسر گلم تا الان براش بگم که : همجنان عاشق لوازم برقی منزل هست و مامان جرات رفتن به اشپزخانه را نداره غذا پختن یعنی بازی علی با اسیاب برقی غذا ساز وگوشکوب برقی عزیز دل مامان جدیداْ کارهای خطرناک هم انجام میدهن به محض برداشتن یک وسیله برقی به سرع...
19 اسفند 1390

21 ماهه من

جان مادر نفس مامان روز به روز داره بزرگ تر می شی امروز عزیز دل مادر وارد ۲۲ ماهگی شده و ۲۱ ماه را با من سپری کرده    ۲۱ ماه عاشقی ۲۱ ماه با زیباترین حسی که در دنیا وجود داره حس مادری ۲۱ ماه نفس کشیدن با زیباترین و محبوب ترین خلقت و هدیه خدای همیشه مهربانم به من ۲۱ ماهی که دلم هر روز از وجود تو لبریز از شادی بوده و هست و هروز من و بابا را با کارهای زیبات شگفتزده کردی   پسر گلم  ممنون که هستی ممنون که به خانه ما تقدس دادی همین که تو هستی یعنی خانه مان مقدس است  مگر میشود در مکانی مقدس و خدایی که از همه مقدستر است کاری جز شاکر بودن از ما برآید ...  ای یگانه خدای بی همتایم ممنون که مرا لایق زیباترین هدیه هستی دانستی . ...
19 اسفند 1390

برای پسرم

  پسرم، عزیزم، قشنگم، گل مامانی، این متن را برای تو می نویسم. برای تو که شادی زندگیمان را چندین برابر کردی. برای تو که امید فرداهای منی، برای تو که رنگ جدیدی به زندگی من و بابایی زدی. برای تو که بدانی چقدر دوستت دارم نمی دانم همه مامانهای دنیا اینقدر عاشقند؟!! اینقدر از لحظه لحظه بودن با دلبندشان لذت می برند؟!! اینقدر خدا را شکر گذارند که موهبت داشتن فرزند نصیب انها شده است!!؟ بی خود نیست که می گویند بهشت زیر پای مادران است. بهشت همین زندگی شیرینی است که با وجود تو داریم. بهشت همین احساس عشق شدیدی است که من و بابایی در قلبهایمان حس می کنیم. بهشت این است که هیچ غصه ای در قصه مان نداریم عزیزکم، نفسم، عسلم هر روز به شوق دیدار تو، بوییدن تو، گ...
19 اسفند 1390

22 ماهه من

سلام عزیز دل مامان ۲۲ ماهگیت مبارک فرزند دلبندم    امروز صبح يه روز سرد زمستونه اواخر اسفندماه . من مشغول نظافت خونه . علی خواب در اتاقش ودرهم بسته است . تو همين حين و بين كه مشغول جارو کردن هستم  يه دفعه با صداي  داد  علی كه ميگه  "كي يه" (ي دوم رو با فتحه و كش دار بايد بخونيد) ميدوييم ميريم طرف اتاقش و در و باز ميكنيم با يك پسر خندان و خوشحال كه فاتحانه رو تختش وايساده و از اين كه تونسته با دادش، بيداريش رو اعلام كنه و ما رو بكشونه سمت اتاقش، مواجه ميشم . از خنده روده بر ميشيم و گل پسر هم خوشحال از اين كه تونسته شيرين كاري بكنه سنام صب به بیر ماماجو بگل بگل اینها کلمات این پسر شیطون و شیرین زبونه وقتی مامانش را می بیند میگه ...
19 اسفند 1390